گر کار بجز مستي اسکندر مي من

شاعر : سنايي غزنوي

ور معجزه شعرستي پيغمبر مي منگر کار بجز مستي اسکندر مي من
اندر دو جهان شاه بلند اختر مي منبا اينهمه گر عشق يکي ماه نبودي
گر من به غمش نگرومي کافر مي منماهي و چه ماهي که ز هجرانش برين حال
حقا که به فردوس همش چاکر مي منگر بنده‌ي خوي بد خود نيستي آن ماه
وي گه که درين وقت چگويد درمي منگر نيستي آن رنج که او ريش درآورد
گر چون دگران فاسق در کون بر مي منبوديش سر عشق من و برگ مراعات
از شادي تيرش به هوا بر پر مي منگر تير برويي زندم از سر شنگي
از گردن خود بفگنمي گر سرمي منگاديم بر آنگونه که از جهل و رعونت
گر خر نيمي عشوه‌ي او کي خر مي منهر روز دل آيد که مگر نيک شود يار
زين روي برين طايقه سر دفتر مي منگر بلفرج مول خبر يابدي از من
عمر از چه کنم ياد که رشک خور مي منپس در غم آنکس که ز گل خار نداند